قلم بنویس از رنج جدایی
نویس از شرح حال روستایی

نویس از بهمن آباد شهر دیروز
ز احوالات انسان های دلسوز

قلم می نویسد؛
قلم همچنان می نویسد از کویر بهمن آباد زادگاه دوست داشتنی ام
می نویسد از شهر بزرگ و آباد دیروز و روستای کوچک امروز
می نویسد در باره ی مردانِ با همت و زنان با عفت و جوانان با غیرتِ بهمن آباد
قلم با دل همراهی میکند و با شور و شوقِ وصف نا پذیری سرک می کشد به قلعه هایی که برج و باروهایش مستحکم و بر افراشته ایستاده اند و سرود مقاومت را تکرار می کنند
می نویسد این قلم از رد پاها و آثار گذشتگانی که بودنشان افتخار آمیز بود
قلم می نویسد از خاطرات و آن همه داشته ها و دلخوشی هایی که داشتیم
قلم روزهای رفته را مرور می کند روزهایی که زانوان پدر و آغوش گرم مادر برایمان امن ترین و بهترین جایگاه بود
قلم مرا می برَد به دبستانِ نو ساز بهمن آباد و مرور می کند خاطرات دورانِ کودکی و کلاس و درس و مدرسه و دوستانی را که با بزرگ شدن مان چون گوشت قربانی هر کدام به سویی رفتیم
قلم با هماهنگیِ دلم هر بار از بخشیدنِ عطای شهر به شهری ها می نویسد
چند سال پیش نوشتم ما را به روستاهایمان بر گردانید تا دگر بار درکنار مردم صاف وساده و بی ریا و صبور و قانعِ دیار خودمان زندگی کنیم و در هوای پاکش نفس بکشیم
چه روزهایی که گمان می کردم باز شدن دروازه ی شهرها به معنای باز شدنِ دریچه عقل و درایت و مروت و گذشت و نوع دوستی و همسایه داری و خانه داری و خانواده داری و عشق و صفا و صمیمت و علم و دانستن و دانستن و دانستن است ولی افسوس که چنین نبود...
ادامه دارد