خطابه ی من
خطابه ی من
در حلقه ی مردمانی به ظاهر عوام، پندو هشدار همی دادمی تا قدر دولت وشوکت بدانند وناسپاسی روا ندارند که اگر این نعمت از کف برون گردد دگر باره حاصل نگردد آنچه را در باب قدر دانی نعمت دانستمی گفتمی چندانکه زبان در کام خشک گردید ودو نفر تغار تغار آب برایم حمال کردند تا کامم بیش از این نخشکد از آن جمله گفتمی که نسل آتیه را اقبالی بس بلند است از بلندی پیشانی اینان گویی نوری از خوش اقبالی می درخشد سخن به دراز همی گفتم و سکوت مردمان را علامت رضا دانستم و از اینکه به خوبی سخنوری می نمایم خوشحالی در دلم افتاد یکی از حاضرین که نمکی از مزاح را در لابلای کلامش می داشت با صدایی رسا گفت: نام خود بر ما باز گو تا بدانیم چه کسی ما را موعظه می نماید.گفتم مرا قاسم ملا بگویید خوشتر است.گفت :بگو بدانم چگونه می شود که اقبال مارا کوتاه باشدودیگر نسل ها اقبالی بلند دارا شوند؟ در جواب همی گفتمی:اینان بایست خدای را به دفعات سپاس گو باشند که دولتی بر سر کار است که اورا از موالید فراوان خوشش آید وبه همین جهت هر آنکس که به دنیا آید وچند ساعتی بماند ونمیرد برای او یک میلون تومان خوش آمدی می دهد واین کار دولت را بی مانند می دانم مردی که کلاه شاپرکی بر سر نهاده بود پرسش کرد: آیا تو از نوکران حاکم می باشی واگر نیستی تو را چه کار آید که در مدح کودکان سخن سرایی می نمایی؟گفتم من درسی خوانده ام وعالم به این کا رم و آگاهی همی دهم تا مردمان بیش از پیش شکر ایزدی کنند تا مبادا آنان را کفران نعمت آید.گفت:چه کسی تورا دانا می پندارد؟گفتم مرا ممتحنان آزموده وسند دانایی داده اند.دیگری گفت: تو چگونه می بینی این معمارا؟گفتم معما چه باشد؟گفت این که حاکمی بر سر کار بیاید وبگوید هر آن کس را که از دیار تهران به دیگر دیار ایران کوج کناد اورا پاداشی دو چندان دهم ولیکن به موالید همان ها یک میلون تومان ارزانی کند وبداند که افزون ترین موالید هم در بزرگ شهری است که خیال خلوت شدنش را دارد این با آن نمی خواند و دیگر معمارا چگونه حل توانی کرد که اگر این نوکرانی که می روند تا در دیار دیگر ی خدمت حاکم کنند در ابتدا زاید به نوکری گرفته شده اند که کاری عبث و بیهوده بوده که خود کرده اند و اگر غیر از این می نماید و مواجب بگیران دیوانگی را پیشه خود نمایند وکوچ را بر قرار ارجح کردندیا کارهایی که اینان می کرده اند بی مقدار بوده ویا آن چه را در ولایات جدیده می خواهند داشته کنن بیهوده می باشدوانگهی او در دیار تازه نیز بی کا وبی عار وسرگردانی می نماید که این روا نباشد.در دنباله سخنوری خودش با کنایه داد سخن در داد وگفت: حال در این وادی سخنوری نمایی تو را عالم پنداریم.کمی تأمل را جایز دانستم تا سخن به گزاف نگفته باشم که ناگه دیگری مرا به سخره گرفت وبا صدایی رسا گفت: تو خود از ما عوام تر وبلکه جاهلتر می نمایی،تو از دانایی خویش بر ما باز مگو،قاسم ملا تو را تا درایت ودانایی هزار منزل راه بیش بود که هنوز در منزل اول حیرانی، تو این ندانی که خود ندانسته موعظه ی دیگران کردن عین نادانی وگزاف می باشد؟ تو را به پند عاقلان نیاز است.من از خجلت سر به زیر افکندم واز حلقه آنان خارج همی گشتم. وخدای را سپاس همی گفتم که از هدفمندی داد سخن نگفتمی.