با زبانم دوش بودم همکلام
گفتمش ای حضرت والا مقام

بهترین و بدترین عضوم تویی
دلخوشی و نا خوشی هایم تویی

می توانی تو بلای جان شوی
می توانی هم انیس جان شوی

زندگانی بی تو می گردد گران
یا مرا دوزخ رسانی یا جنان

می بری گاهی مرا سوی برین
یا به نیشی می کنی نقش زمین

گاه با یک حرف بنشانی به صدر
ساعتی دیگر رها سازی به قعر

گرچه شَرت می برد صبر و قرار
خیرهایت نیز باشند بی شمار

خیر تو در بلع و نوشِ آب و نان
یا بذاق و چشمه هایی در دهان

هر کدامین هست اعجاز خدا
کی روا باشد شوی از حق جدا

شرح نعمت های تو نتوان نوشت
گرچه هم دوزخ بری و هم بهشت

این همه الطاف پیدا و نهان
که خداوند هدیه کرده بر زبان

شکر باید کرد نی افشاگری
پرده پوشی کرد نی پرده دری

گر نمی خواهی بیفتم در خلل
روز و شب با این و آن منما جدل

جمله عیبت چون شمردم ای زبان
حسن هایت را کنم فاش و عیان

با تو یارب گفته ام در روز و شب
کرده ام با این زبان عرض ادب

با زبان، قرآن تلاوت می شود
با زبان حکم و قضاوت می شود

شکر الله می کنیم با این لسان
علم آموزی کنیم با این زبان

خواهشی دارم ز تو نیکو سرشت
کن مدارا تا روم اندر بهشت

این همه تهمت مزن بر دیگران
نیشِ غمازی مزن بر این و آن

با دروغ و کذب رسوایم مکن
در میان جمع تنهایم مکن

یادم آمد گفت: آن نیکو وقار
نیست از زخم زبان راه فرار

فتنه های تو گر آید در میان
نیست اعضای بدن را در امان

چشم و گوش و سر و اعضای بدن
از تو می افتند در رنج و محن

گر کنی یک دم خموشی اختیار
عضوها گیرند آرام و قرار

خاموشی را گفته اند گنج و طلاست
حرف مهمل مایه رنج و بلاست

قاسم هر چه می رسد سود و زیان
از زبان است از زبان است از زبان