کاش یک روز در سحرگاهی
از روی علم و فهم و آگاهی

شکر و حمد و ثنا به جا آریم
خصم بهر خدا ببخشاییم

با چنین بخششی شویم آرام
زندگانی شود به نام و به کام

نا سپاسی و کفر نعمت ها
هست پیامِ عقابِ نقمت ها

که شنو ای نعیمِ دور ز هدف
دادی الطاف ایزدی از کف

روز تا شب دَوَندگی کردی
به خیالی که زندگی کردی

چون به مولا نظر نمی داری
حرمت سفره را نمی دانی

سفره خالی چو شد ز رزق حلال
نیست شادی به غیر رنج و ملال

روز و شب حرف نابجا گویی
کاش از مهر و از وفا گویی

عمر طی شد به خواری و غفلت
جهل یعنی اسیرِ در ظلمت

کاش بر زندگی سلام کنی
هر بدی را به خود حرام کنی

کاش دل پر کنی ز مهر و صفا
عیب پوشی کنی ز بهر خدا

آنکه بر این و آن زند تهمت
یا شب و روز می کند غیبت

هست شیطانِ کین از او بیزار
روزِ حشر کارِ او شود دشوار

آنکه شد یار و همره شیطان
دورتر شد ز حضرت جانان

وانکه کرده جفا به خلق خدا
او به خود کرده ظلم و جور و جفا

هر که خلق خدا بیازارد
طاعت و ذکر او چه کار آید؟

واجبات خدا رها کردیم
مستحبات را به حا کردیم

کار شرع و وفا رها کردیم
دین و ایمان خود فدا کردیم

بهر معروف و نهی از منکر
بی تفاوت شدیم و لال و کر

شعر قاسم اگر شکر باشد
چون عمل نیست بی اثر باشد

مگر آنگه نظر کند به خدا
راه خود را کند ز غیر جدا