مژده ی بهار فصلِ طراوت
مژده مژده بهار در راه است
شادی و سبزه زار در راه است
باد نوروز می وزد ز شمال
دور گردد بلا و رنج و ملال
چه خوش است باد صبح نوروزی
چه خوش است دلفریب و پیروزی
چون به پایان رسید عمر خزان
عید نوروز آید و رمضان
دل مان گردد از بهار افروز
اعندال بر خزان شود پیروز
باغ ها پر شوند از سنبل
دشت ها می شوند پر از گل
بلبلان عاشقانه می خوانند
بهر گل ها ترانه می خوانند
اهل هر جا روند در هرجا
ما که دل داده ایم بر صحرا
سال نو می رویم سوی وطن
تا دمد روح تازه ای به بدن
دل ما خورده با وطن پیوند
نیستیم غافل از وطن یکدم
صله ارحام و بوسه و دیدار
خوش بود سال نو محل مزار
همه بر یکدگر سلام کنند
نعمت دوستی تمام کنند
زن و مرد و جوان ثنا گویند
همه از بهر هم دعاگویند
می کنند یاد از سفر کرده
آنکه از خانواده ای مُرده
پدر و مادر و همه خویشان
رحمت واسعه به یک یکشان
هرکسی یک مسافری دارد
کو دل خاک منزلی دارد
می نشینند کناره ی قبرش
گرجوان است خدا دهد صبرش
خاطر و خاطرات زنده شوند
گل لبخندمان شکفته شوند
دوستان عیدتان همایون باد
رورتان با شکوه و میمون باد
نیست حاجت به بحث و استدلال
قاسم از عید کرده استقبال