در جستجوی انسان

هوشمندی شمع بدست،در روز روشن مشغول جستجو بود وبا علاقه ی فراوان،همه ی کوچه ها وبازار ها را زیر پا می گذاشت.رهگذری به او رسید وگفت: در جستجوی چه هستی ودر روز روشن با چراغ به دنبال چه چیزی می گردی؟

هوشمند گفت:دنبال انسان می گردم!

 رهگذر گفت :بیهوده جستجو نکن،من زیاد گشته ام وحتی یک نفر انسان نیافته ام.

هوشمند گفت:بالاخره آیا شما انسان سراغ دارید؟!

رهگذر گفت:در این کوچه وبازار،مرد وزن بسیار وجود دارد.

هوشمند گفت:من آدم نما نمی خواهم،بلکه انسانی می خواهم که هنگام طغیان خشم وشهوت بتواند خود را کنترل کند:

گفت خواهم مرد بر جاده دو ره / در ره خشم و به هنگام شره

وقت خشم و وقت شهوت مرد کو؟/ طالب مردی چنینم کو به کو

رهگذر گفت: دبال چیز کیمیایی می گردی

دی شیخ با چراغ همی گشت دور شهر / کز دیو و دد ملولم وانسانم آرزوست

گفتم که یافت می نشود گشته ایم مــــا / گفت آنکه یافت می نشود آنم آرزوست

 

استفاده از دو کتاب ارزشمند:مثنوی معنوی ودیوان شمس