آرزوهای آقا میرزا حسن(15)
عمو مشتی مرادعلی و نقل یک حکایت آموزنده؛
آقا میرزا حسن می گوید عمو مشتی مرادعلی با شعر و حکایت مأنوس بودند گر چه حکایت های فراوانی از ایشان به یادگار دارم ولی در ارتباط با زیاده رویِ تعریف مرده ها این حکایت آموزنده در خاطرم نقش بسته است؛:
حکایت؛
می گویند:کسی از دنیا رفته بود اهل عزا از شخص غریبه و با سوادی که در روستای دیگری زندگی می کرد برای سخنرانی و آداب دفن و کفن درخواست مساعدت کردند شخص با سواد پذیرفت و محض ثواب، زودتر خودش را به روستای مورد نظر رساند مراسم تشییع و کفن و دفنِ در میان حزن و اندوه بازماندگان بر گزار شد طبق رسم و رسومی که داشتند زن و مرد روستا پس از دفن بر گِرد قبر حلقه زدند تا مرد با سواد برایشان سخن بگوید سخنرانِ مراسم با آنکه هیچ وقت خدابیامرز را ندیده بود و حتی از زن یا مرد بودنِ صاحب قبر هم خبر نداشت پشت سر هم خوبی های مرحوم را بر شمرد؛
الحق و والانصاف خدا بیامرز یکی از بندگان خوب خدا بود
دایم ذکر می گفت و هر گز حرف زشت از زبانش نشنیدیم
همیشه شمرده و حساب شده سخن می گفت و ندیدیم حرف کسی را قطع کند
از امانت داری و وفاداری و دین و ایمان ایشان هر چه بگویم کم گفته ام به خصوص که فروتنی خاصی داشتند
صورتش یک نور خاصی داشت بنده از دوران جوانی تا کنون هر وقت بوسه بر گونه اش می گذاشتم بلافاصله خم می شدم دستش را ببوسم ولی این بنده ی خوب خدا از سر تواضع مانع می شد و مرا می بوسید و در آغوش می گرفت!
سخن مرد با سواد که به این جا رسید همهمه ای بین مردم به وجود آمد و فرزندان خدا بیامرز مرد سخنران را به باد کتک گرفتند که فلان فلان شده مادر عزیز ما کجا و بوسیدن کجا؟ مادر مؤمنه ی ما را صغیر و کبیر می شناسند تو کیستی که ...
جنابِ سخنران، تازه متوجه اشتباه بزرگ خود شد که ای وای چرا ابتدا از مرد یا زن بودنِ خدا بیامرز نپرسیده است بعد از کتک کاری وقتی فضا آرام شد گفت:آقایان خانم ها خودتان می دانید مردم تا زنده اند گویی هیچ خوبی ندارند اصلا" کسی آن ها را به حساب نمی آورد از هر کس بپرسید حتی یک کار خوب از او سراغ ندارد ولی به محض اینکه از دنیا می رود خوبی ها و فضیلت های نداشته ی او را تکرار می کنند و تعریف و تمجیدش می کنند منِ زبان بریده هم همین کار را کردم تنها اشتباه من این بود که ازجنسیت(زن یا مرد) بودن خدا بیامرز بی خبر بودم و نمی دانم تکلیف نماز میت چه می شود...
ادامه دارد