آرزوهای آقا میرزا حسن(14)
در لحظه مرگ محتضر گفت
ای مرده پرست ها کجایید
با جیغ بنفش و اشک تمساح
در مجلس ختم من نیایید
آقا میزا حسن می گوید: وقتی از آرزو و امید عمو مشتی مراد در دوران زندگی اش پرسیدم ایشان فرمودند:امیدهای فراوان داشته ام که با عنایت پروردگار به آن ها رسیده ام اما به برخی نرسیدم که مهمترینش کمبود محبت مردم به یکدیگر است خیلی دلم می خواست مردم به وقت زنده بودن یار و غمخوار هم بودند و حرمت هم را حفظ می کردند تعریف های بعد از مردن چه سودی دارد؟
عمو مشتی مراد می گفت: تا زنده ایم پشت سرمان بدگویی می کنند نمی دانم چه اتفاقی می افتد تا از دنیا می رویم در همه ی محافل و مجامع تعریف و تمجیدمان مان می کنند همان هایی که تا دیروز جواب سلام مان را نمی دادند به محض این که چشم از دنیا بستیم زبان به ستایش مان می گشایند و تعریف های عجیب غریبی از ما می کنند و عکس های قدیمی و زیر خاکی از آلبوم ها بیرون می آورند و در معرض دید دیگران قرار می دهند
گاه تعریف ها به حدی غلو آمیز است که حتی خود مرده ی بی زبان و بی جان هم شاید خنده اش بگیرد!
یکی می گوید:خدا بیامرز گر چه زود از کوره در می رفت و...ولی از آنجا که دلش مثل آینه صاف بود زود پشیمان می شد
دیگری می گوید:ذره ای حسادت در وجود خدا بیامرز نبود به همین دلیل اگر کسی به نان و نوایی می رسید کلی خوشحال می شد
و آن یکی: خدا بیامرز هیچ کینه ای در دل نداشت
همسایه دیوار به دیوار با آنکه سال ها قهر بودند می گویند: ما احترام هم را داشتیم خدا بیامرز همیشه در سلام کردن سبقت می گرفت
همسایه روبرویی:ما سال هال ها همسایه بودیم همسایه که چه عرض کنم با هم برادر بودیم!
... مرحوم به ناراحتی هیچ کس راضی نبود
...شادروان! خیلی دست و دل باز و با سخاوت بود
...کسی به پای مهمان نوازی خدا بیامرز نمیرسه
... خدا بیامرز از هیچ حیوان و جانوری نمی ترسید کلا" آدم با دل و جرأتی بود!...