آرزوهای آقا میرزا حسن(7)
عمو مشتی مرادعلی و توجه به جوانان!
و نقل یک حکایت آموزنده؛
عمو مشتی مراد علی در ادامه تفکر جوانگرایی فرمود: باید به جوان ها توجه ویژه داشت به ویژه پدر مادرها که تا زنده هستند باید هوای فرزندانشان را داشته باشند آقا میرزا حسن آقا: یعنی به آن ها محبت کنند؟ عمو مشتی مرادعلی گفت:بله ولی محبت لسانی و زبانی را تبدیل به عمل کنند منظور این که اگر مال و ثروتی دارند تا در قید حیات هستند به نحو خدا پسندانه به فرزندان شان هدیه کنند تا از ثواب فراوان ازدواج به موقع عزیزان شان و همچنین تکثیر نسل و فرزند آوری آن ها برخوردار شوند تقسیم اموال در زنده بودن هنر است نه بعد از مرگ!
عمو مشتی مرادعلی در همین رابطه حکایت جالبی نقل کردند؛
حکایت؛
مرد ثروتمند نماز شب خوانی بود که جز در مسجد نماز نمی خواند کمتر می خفت و مدام ذکر حق می گفت وی فرزندی داشت که برایش عزیز بود فرزند،هر صبحگاه چراغ بدست می گرفت تا داخل مسجد پیشاپیش حرکت می کرد تا پدر به راحتی راه برود و نماز بخواندذ روزی از روزها وقتی اذان صبح گوشنواز شد فرزند نیز بیدار شد و پدر خود را بیدار کرد برایش آب وضو آورد فانوس را روشن کرد و مانند روزهای قبل به مسجد رفتند
وقتی پدرِ ثروتمند در پسرش هر روز دلسوزانه و بی چشمداشت به او خدمتِ بی منت می کند گفت: پسرم! من در وصیتنامهای که برای همه ی فرزندانم نوشتهام قید کردهام که تو به خاطر اخلاص در خدمتگزاری دوازده ساله ای که نسبت به پدرت داشته ای دو اتاق و باغچه ی بالا و مرکبم و... را جدای از وصیت نامه سهم تو باشد
پسر سخن پدر بشنید و سکوت را جایز دانست!
فردای آن روز فرزند مانند دیگر روزها بیدار شد و فانوس را روشن کرد، اما این بار پشت سر پدرش حرکت کرد این در حالی بود که جلوی پای پدر تاریک بود!
پدر با تجب پرسید: پسرم! آیا اتفاقی افتاده که مانند همیشه چراغ را پیشاپیش من نمی بری تا راه را روشن تر ببینم؟
پسر گفت:
خیر پدرجان! شما وقتی به من وعده دادی بعد از وفات تان فلان زمین و خانه را به من خواهی داد نورت را پشت سر خودت قرار دادی... چرا کاری میکنی که من به جای این که آرزو کنم عمرتان در طاعت خداوند طولانی و سایه تان بر سرمان مستدام باد برای مال دنیا که بسیار ناچیز است منتظر مرگ تان باشم؟
پدر جان!من برای خودت حرمت قائلم نه برای خانه و...
پدر که متوجه اشتباه خود شده بود اموال خود را در زنده بودن به خانواده اش بخشید و بر گونه های پسر که او را از خواب غفلت بیدار کرده بود بوسه زد...
ادامه دارد