به بهانه ی عید سعید مبعث پیامبر اعظم(ص)(3)
این غار را حرا می نامند تقدس و حرمت و شهرت و شرافت این غار مدیون یک جوان است که به دور از چشم و نگاهِ فرشیان، خود را به این مکان می رسانده و با عرشیان هم نوایی می کرده است نام این جوان محمداست که در بین مردم به امین و راستگویی و عادل و درستکاری و خلق و خوی خوش شهرت دارد
آری اینجا جبل النور است مدت هاست مردی در سکوت و تنهایی و در حالی که نگاهی به آسمان دارد با معبودش نجوا می کند و عظمت خالقش را می ستاید
اما در چنین روزی ناگاه صدایی از آنسو، فضای سکوت غار را می شکند فرشته وحی نزد محمد(ص) می آید با صدایی ملایم و دلنشین می گوید؛ اقراء باسم ربك الذي خلق ..." بخوان، به نام پروردگارت، پروردگاري كه تو و همه انسانها را خلق كرد، بخوان و او را به بزرگي ياد كن، كسي كه به تو خواندن را آموخت.
- بخوانم؟ چگونه بخوانم در حالي كه خواندن نميدانم!...
محمد(ص) با حال مضطرب به خانه بر می گردد؛
و آنچه را در غار حرا و در مسیر آمدنِ به خانه برایش روی داده برای خدیجه اینگونه بیان می کند؛
خدیجه! من در حالی به خانه بر گشتم که می دیدم درختان و گیاهان مرا تعظیم می کردند.
سنگ ها و صخره ها و خارها و درختان با من در ذکر و قیام و قعود بودند
خدیجه عرض می کند: اطمینان دارم تو پیامبر و فرستاده خدا و برترین بنده ی خداوند هستی.
بعدها پیامبر(ص) فرمودند: من آن سنگی را می شناسم که قبل از نبوت و بعد از آن به من سلام می کرد،
در زیر درختی نشسته بودم که تمام شاخه های آن در خت به سوی من خم شدند.
و چه نکو فرمود فرستاده خدا محمد(ص):ای پسران عبدالمطلب!به خدا سوگند که من جوانی را در عرب نمی شناسم که برای قوم خود چیزی بهتر از آن آورده باشد که من برای شما آورده ام؛من خیر دنیا و آخرت را برایتان آورده ام خدا متعال به من فرمان داده است تا شما را به سوی او بخوانم.
پایان