به عشق بهمن آباد
باز دلم رفته به سوی وطن
روح شده گویی برون از بدن
این دل تنگم شده بس بی قرار
گاه رود چرخ زند در مزار
قبر عزیزان بنماید سلام
به خُرد و کوچک بکند احترام
یاد کند ز رفتگانِ در خاک
دعا کند روند به سوی افلاک
اسم و اسامی همه را بداند
نام عزیزان همه را بخواند
وای که آن ها همگی رفته اند
به آن سرا بار سفر بسته اند
دلم سفر کرده به سال های دور
به روزهای شاد و جشن و سرور
رها بودیم از حساب و هندسه
نه درس بود و نه مشق و نه مدرسه
دست خودم نیست دلم رفته است
به کاروان عشق پیوسته است
از دل خود بی خبرم دوستان
دور شده رفته به سوی بوستان
رفته زیارتِ عزیزِ شهید
گفته سلامی بکند بر حمید
سلام کند بر پدر و مادرش
تا که شوند روز جزا شافعش
باز دلم یادِ در قلعه کرد
یاد عزیزان سر کوچه کرد
باز دلم رفت به بهمن آباد
تا که شود از غم و غصه آزاد
بازدلم کرده هوای تنور
یاد تنور یعنی نشاط و سرور
دلم هوای نان تازه کرده
دل هوس آش دِکِرده کرده
نان آجاری نان پر آوازه
یا نان کنجدی که پر پیازه
فتیرِ تند لذتِ خوردن داره
به ویژه هنگامی که روغن داره
یاد خمیر و لگن و لِگینچه
یاد نونِ پنجه کَش و کلیچه
یاد عید و کلیچه های شیرین
بخور به یاد دوستان دیرین
به یاد مردان و زنان عزیز
به یاد کندوا به یاد کاریز
به یاد چشمه و به یاد قنات
که بودنش زندگی هست و حیات
بهمن آباد و مردم پیل تن
کند وا بود و چندتا مرد بیل زن
تو کار کاریز بعضی کارشناس
اما بودن بی ریا و ناشناس
وقتی که رفتن آب چشمه هم رفت
بیل زن لایروبیِ کندوا رفت
به یاد کوچه های تنگ و خلوت
به یاد ساکنان با مروت
به یاد ملاهای بهمن اباد
که مردم قلعه رو کردن ارشاد
به یاد نوحه خوان و تعزیه خوان
به یاد نوجوانان و جوانان
بیا سفر کنیم بریم گذشته
به یاد آداب و رسوم رفته
جشن عروسی خیلی با صفا بود
امید هر جوون فقط خدا بود
عروسی بود و چاوشی مجتبی
و همچنین چهچه ی مرتضی
مرتضی و مجتبی دو برادر
خوش صدا بودند و با هم برابر
بازم بودن که چاوشی می کردن
با صداشون دل ها شاد می کردن
حاجی حسین بود و صدای پر سوز
با تعزیه و نوحه های جانسوز
حاج ملا مردِ با گذشت و صبور
هست به دل ها و نگشته است دور
حاج ابراهیم ذاکری مرد ذاکر
سخنور و خادم و مرد فاکر
کبله مندالی یا محمد علی
تعزیه و دعا می خواند چه عالی
حسن فتی لحن دلنشین داشت
گه نرم و گه صدای آنشین داشت
حاجی غلامحسین بی ادعا
تعزیه خوان ساده ی بی ریا
چاوشی هایش همه سوز و گداز
روز و شبش مشغول راز و نیاز
نسخه ی قاصد را ندیدم مگر
می خواند فقط علیِ کبله اکبر
حاجی ابوالقاسم و نوحه هایش
خوشا به لحن و صوت با صفایش
هنر نمایی اش تماشایی بود
عاشقی اش ز جنس شیدایی بود
مرد بزرگ، تعزیه خوان، منبری
جناب مستطاب حاج ملا علی
جناب ملا رمضانِ قاری
خطاط خوب و واعظ و منبری
محمد اقای کبله رمضان
قاری و چاوشگر و تعزیه خوان
حاج علی اکبرِ نسخه گردان
از صبح عاشورا میان میدان
مرد صبور و عاشق و با ایمان
کاربلد و رهنما و کارگردان
کربلایی اصغر با طبل کوچک
به تنهایی بود بازوی محرک
تا که ندانم به کدام رمز و راز
لقب گرفت کارگردان و خیمه ساز
عبدالله ی عمه سکینه خوان بود
گرگ اجل زود وِرا در ربود
یادم اومد علی ملا رمضان
تعزیه خوانِ جدی بود و با ایمان
چه گویم از حضرت ملاحسین
از پدر و استاد و نور دو عین
شعر و حکایت می دانست چند هزار
نام شریفش بُوَدَم اعتبار
نکته ای دارم به شما دوستان
حال که آمدید در این بوستان
نام کسی گر که فتاد از فلم
رفته ز ذهن،لیک بوَد در دلم.