دلم از خودم می گیرد وقتی...(2)
دلم می گیرد وقتی می بینم خودم بیش از دیگران نیاز به موعظه شدن دارم اما نفسم مدام مرا وادار به نصیحت کردن دیگران می کند.
دلم می گیرد وقتی می بینم عبادت و نیایش هایم را به جای تقدیم به درگاه خداوند به پای نگاه این آن ریختم تا مورد تحسین شان واقع شوم نمی دانستم كسى كه خوبی های خود را پنهان دارد، هفتاد برابر پاداش مى بيند و كسى كه آن را آشكار كند، تنها يك پاداش دارد.
دلم می گیرد وقتی می بینم بخشی از عمرم را به آب و آتش زدم تا بلکه مورد تحسین خلق محتاج تر از خودم قرار گیرم
دلم می گیرد که سال ها سلام کردن را نشانه ی کوچک شدن می دانستم نه تواضعِ خدا پسندانه، کاش می دانستم سلام هفتاد حسنه دارد که 69 حسنه ی آن برای سلام کننده است و تنها یک حسنه برای جواب دهنده است.
دلم می گیرد از این که گناهانم را نزد خلق بیان می کردم و نمی دانستم كسى كه گناه خود را پوشيده دارد بخشيده مى شود. و كسى كه آن را علنى و افشا كند، خوار و ذليل خواهد شد.
دلم می گیرد که هر وقت سفره ام رنگین تر می شد از خودم و خدایم دورتر و از همسایه ام بی خبرتر می شدم
دلم می گیرد که بر سفره ی دعایم کسی را مهمان نکردم و از خداهمه چیز را برای خودم خواستم
دلگیرم از خودم که توکل بر خداوند را با تنبلی یکی گرفتم و به این بهانه از تلاش و تفکر شانه خالی کردم و از پی روزی نرفتم.
دلگیرم از خودم که در پی شناختِ همه چیز بر آمدم جز خودم
دلگیرم از خودم که تشکر از مخلوق را بر تشکر از خالق ترجیح دادم
ادامه دارد