«خدا حافظ ای ماه دلدادگی»
آهسته تر برو ای ماه مبارک و با برکت و هدیه کننده ی بندگی و عزت!
کمی آهسته تر تا دگر بار توفیقِ شرکت در کلاس درس صبوری و شکیبایی و ذکر و دعا و بندگی رفیق راهمان شود.
افسوس که نتوانستم با بهره مندی از این شب ها بیماری روحی و درونیِ خودم را در درمانگاهِ شبانه روزیِ رمضان و شب قدر درمان کنم افسوس...
بعد از تو در گرماگرمِ دَوَندگی و پیج و خم های زندگیِ روزمره، نمی دانم چقدر دچار روزمرگی خواهم شد.
شهر رمضان! می دانم هر شب پلک پنجره ات به روی همگان باز بود و میزبانِ این ماه، شکسته های دل روزه دارش را خریداری می کرد چه می گویم که او خود بهای شکسته دلان بود ولی لفسوس...
ماه رحمتِ بی انتها به انتها رسید،گرچه من به انتها رسیدم و او همچنان جاری است سال ها بگذرد ما نیستیم و رمضان هست.
خدا حافظ ای ماهِ دلدادگی و مسحور کننده دل ها
خدا حافظ ماه خدا و حسرت ها که باز هم شرمنده میزبان شدم
در پایانِ یک ماه عاشقی و در میان انبوه خوش دلان توفیق شرکت در مهمانی خدا حاصل شد و لی در پایان و در آستانه جمع شدن سفره ضیافت حسرت هایم را به تسبیح کشیدم.
حسرت جدا شدن و احساس بسته شدن درمانگاه
حسرتِ بهره نبردن از فیوضات شب های قدر
حسرتِ دعاها و ذکرهای سحر
حسرت رفتن های بی بازگشت و توبه و بندگی نکردن
حسرت تطهیر نشدن در نهر آب توبه
حسرتِ همراه نشدن با رقص موج و پایکوبی گردباد و لرزش موزون گیاهان و دست افشانی درختان و آواز پرندگان و آواز خوش خروس ها و...ای وای بر من که با هیچکدام چرخی نزدم و کاری نکردم
آه می دانی چیست؟واژه ی مشترک همه ی دردمندان است و چه خوب بود با دردمندان هم آه می شدم.
و باز هم حسرت،حسرت شرکت نکردن در کلاس درس سکوت.
و بازهم حسرت، حسرتِ آدم نشدن!
چه سخت است خداحافظی!
خداحافظی یعنی دور شدن از ضیافت و صاحبخانه و میزبان
گرچه سفره ی ضافت بر چیده شد و این بنده با هزاران افسوس تو را بدرقه می کند ولی همچنان امیدوار به رحمت بیکرانت هستیم.
پروردگارا!
تو را سپاس می گوییم که ما را زندگی بخشیدی تا یک ماه رمضان دیگر مهمانت شویم و الهی العفو بگوییم.
بارالها تو بزرگتر از آنی که بنده های حقیرت را نومید کنی الهی شکر.