این حکایت را برادر گوش دار
تلخ و شیرین همچو دارو نوشدار
 
نیمه شب لرزید قلب پایتخت
ترس از مرگ، زندگی را کردسخت

زلزله کامد رها شد فاصله
کرونا  ویرس رفت در حاشیه

یادتان هست کرونا گفت ای بشر
ای  که هستی دم به دم دنبال شر

آی انسانِ ضعیف و ناتوان
آی زورمندان و ای گردن کشان

کو کجا رفت آن همه تیر و تفنگ
موشک و خمپاره و حرفِ جفنگ

ای که باشی نزد ویروس ناتوان
پس چرا گویی چنینم و چنان

باز می گردیم به بحث زلزله
کامد و انداخت ترس و وِلوِلِه

مردمان از خانه ها کردند فرار
در خیابان نیز بودند بی قرار

جمعی از مردم برفتند بوستان
برخی هم در زیر سقف اسمان

جمع دیگر هم ز ترس و دلهره
پیچ و تابی داشتند چون فرفره

فرق بسیار است بین چلچراغ
وان که شمعی دارد از بهر چراغ

آنکه دارد  مرکب و کاخ رفیع
لاجرم دردش بوَد سخت و جمیع

گفت بامش بیش برفش بیشتر
گفتم  اُشتر جای زخمش بیشتر

آن که دارد خانه ای با چوب و کوخ
هست دیوارش دو یا چندتا کلوخ

زلزله  کاید ندارد او ملال
چونکه کوخ او نمی گیرد زوال

لیک هرکس رفت سوی ارتفاع
استخوانش بیش گردد انقطاع

 هر که با تزویر رفت بالای بام
دیر یا زود او  بیفتد زین مقام

وقت جنک هرکس نیامش شد غلاف
هست کردارش خلاف اندر خلاف 

دیده ام بس صاحب پست و مقام
پیش چشمم اوفتاد از پشت بام

زلزله کوفتاد اندر پایتخت
هرکه بالاتر فرارش گشت سخت

آنکه سقف خانه اش بود آسمان
غصه می خورد از برای دیگران

دید مال آنجا نمی اید بکار
مال را کردند رها و الفرار

مال و نام و شوکت و جاه و جلال
ناحق ار باشد شود بهرت ملال

ای خوش آن درویش کو آسوده خفت
چاپلوسی بهر سلطان هم نگفت

داشت بهر عیش خود کاشانه ای
سِتر و  دستار و کلاه و جامه ای


عمر خود نه خادم و مخدوم بود
آبرو و دین او محتوم(استوار) بود

قاسمِ ملا سخن، گو بر صواب
آب بهر تشنگان شو نی سراب