سلام بر بهار و شکوفه هایش و عطر گلهایش و سر سبزی دشت و صحرایش

 سلام بر طراوت و تازگی و نو شدن

 سلام بر لبخند و چهره های بهاری،

 سلام بر بهار و دل های با طراوت؛

سلام بر صحرا و سر سبزی، طبیعت خرم و سبز و دلآراست همه جا جلوه ی باغ شکوفاست هوا خوش،از نسیم صبح نوروز شکوه نور و رنگ و عطر و آواست

بهار دل انگیز!انگار همین دیروز بود که برای آمدنت روزها را شماره می کردیم آب می زدیم راه را و ... شور و اشتیاق برای استقبال از تو،کودک و  پیر و جوان و زن و مرد نمی شناسد. همه انتظار آمدنت را می کشند؛ نام تو با شاد بودن گره خورده ،از این رو  تصور همیشگی ما این است که وقتی  می آیی دل هایمان نیز بهاری و  مالامال از شادی شود با این رویکرد نه تنها برای ورودت لحظه شماری می کنیم بلکه همه در یک اقدام هماهنگ، آب می زنیم راه را و گل های زیبا در قدمت می کاریم و می ریزیم، خانه را غبار روبی می کنیم ولو به ظاهر هم که شده بر چهره ی یکدیگر بوسه می زنیم و کینه ها از دل می شوییم و بر تن لباس نو می کنیم در همین راستا و همزمان با تولدت در اماکن متبرکه و خانه و معبد و... دست به دعا بر می داریم و یا مقلب القلوب می خوانیم... ولی شوربختانه همیشه همه چیز به خوبی و آنطور که می خواهیم  پیش نمی رود یا به عبارتی ختم به خیر نمی شود؛ زیرا با آمدنت فقط سال نو می شود و حال و احوالمان، در کهنگی می ماند. سالِ نو وقتی خوش می نماید که با حالِ نو توأم باشد. آمدی، خوش آمدی؛ ولی نمی دانم چرا  با ورودت درد های نو ،نیز با تو می آیند و یا یکی یکی سر وا می کنند.قصد ورود به آمار و ارقام ارائه شده از سوی مسئولینِ ذیربط، در باره ی این همه گرانی و کشته ها و مصدومان در تصادفاتِ ایام عید را ندارم؛ بلکه پرسشم این است که مگر قرار نیست با نام و وجود تو (بهار) شاد و خرم باشیم و سفره ی هفت سین بگسترانیم و با میل و رغبت از خوانِ گسترده بخوریم و بخورانیم؟ پس چرا احسن الحال نداریم؟چرا بهار، در دلمان جوانه نمی زند؟چرا نمی بخشیم تا بخشیده شویم؟ چرا توفیقِ نمی یابیم نعمت هایی را که داریم ببینیم؟چرا شاکر نیستیم؟چرا مزرعه ی دلمان را به عشق یار و نام او عطر آگین نمی کنیم؟چرا امیدوار به رحمتش نیستیم؟چرا  همچشمی و کفران نعمت می کنیم؟...

ادامه دارد