همراه با مشاهیر و  مفاخرِ زادگاهمان  بهمن آباد.

 دکتر علی شریعتی:اما اين وسوسه تنهايي و عشق به گريز خلوت كه در خون اجداد من بوده است، او (علامه بهمن آبادی )را نيز از آن هياهو باز به گوشه انزواي بهمن آباد كشاند و به زندگي در خويش و فرار از غوغاي بيهوده و آلوده آن سواد اعظم به خرابه هاي قديمي بيرون اين ده كه روحي دردمند داشت و بي تاب، و شبهاي آرام در دل اين ويرانه ها تنها مي گشت و مي ناليد و در سايه ديواري مي نشست و غرقه در جذبه هاي مرموز خويش با خود و با خدا زمزمه مي كرد و اين زندگي اش بود.مي گويند اين شعر را سخت دوست مي داشت و همواره تكرار مي كرد:

    اين سخن ها كي رود در گوش خر؟

 گوش خر بفروش و ديگر گوش خر!

  و شاگرد او نيز كه براي آموختن و اندوختن، جواني را در حجره هاي تنگ و مرطوب مدارس قديمه بخارا و مشهد و سبزوار، بر روي كتابها و زانو به زانوي مدرسان و عالمان بزرگ آن روزگار تمام كرده بود، اكنون كه هنگام كمال بود و رسيدن به جاه و مقام روحاني، و مسند بلندپايه علمي و زعامت خلق و بايد مرجعي مي شد و صاحب وجهه اي و نفوذي و دستگاهي و نام و آوازه اي، همه را رها كرد.   

    بعد از حكيم اسرار، همه چشمها به او بود كه حوزه حكمت را او گرم و چراغ علم و فلسفه و كلام را او كه جانشين شايسته وي بود، روشن نگاه دارد، اما در آستانه ميوه دادن درختي كه جواني را به پايش ريخته بود، و در آن هنگام كه بهار حيات علمي و اجتماعي اش فرا رسيده بود، ناگهان منقلب شد. فلسفه و دين او را بدينجا كشاندند.

ادامه دارد