امام رضا (ع)از مدينه تا مرو((12)

«ابو هاشم جعفرى »مى گويد:«رجاء بن ابى الضحاك »امام عليه السلام را از طريق اهواز مى برد.. .چون خبر تشريف فرمائى امام به من رسيد به اهواز آمدم و خدمت امام شرفياب شدم و خود را معرفى كردم،و اين اولين بار بود كه آن گرامى را مى ديدم.اين زمان اوج گرماى تابستان بود و امام عليه السلام نيز بيمار بودند،به من فرمودند:طبيبى براى ما بياور.

طبيبى به خدمتش آوردم،امام گياهى را براى طبيب توصيف كرد،طبيب عرض كرد: هيچكس را جز شما سراغ ندارم كه اين گياه را بشناسد،چگونه بر اين گياه اطلاع پيدا كرده ايد؟اين گياه در اين زمان و در اين سرزمين موجود نيست.امام فرمود:پس نيشكر تهيه كن.

عرض كرد:يافتن نيشكر از آنچه نخست نام برديد دشوارتر است،چرا كه اين وقت سال وقت نيشكر نيست و يافت نمى شود.

فرمود:اين هر دو در سرزمين شما و در همين زمان موجود است،با اين همراه شو-اشاره به ابو هاشم-و به سوى سد آب برويد و از آن بگذريد،خرمنى انباشته مى يابيد،بسوى آن برويد، مردى سياه را خواهيد ديد...از او محل روييدن نيشكر و آن گياه را بپرسيد.

ابو هاشم مى گويد:بهمان نشانى كه امام فرموده بود رفتيم،و نيشكر تهيه كرديم و به خدمت امام آورديم و آن حضرت خداى را سپاس گفت.

طبيب از من پرسيد:اين مرد كيست؟ گفتم:فرزند سرور پيامبران (ص) است.

گفت:از علوم و اسرار پيامبران چيزى نزد اوست.

گفتم:آرى.از اينگونه امور از او ديده ام اما پيامبر نيست.

گفت:وصى پيامبر است؟ گفتم:آرى از اوصياء پيامبر است.

خبر اين واقعه به «رجاء بن ابى الضحاك »رسيد و به ياران خود گفت اگر امام در اين جا بماند مردم به او روى مى آورند،بهمين جهت آن حضرت را از اهواز حركت داد و كوچ كرد

.ادامه دارد