از گذشته گفتیم و سفرهای پر دستاورد و خاطره انگیز ش،

 از مسافری که بر خلاف اکنون  همسفرش را خودش انتخاب می کرد و چون عجول و کم  صبر و کم حوصله نبود پیاده یا سوار بر مرکب،آهسته و پیوسته راه را  در می نوردید و خودش را به کاروانسرا می رساند!

کاروانسرای قدیم  جایی بود برای رفع خستگی ، محلی برای تبادل افکار مسافرانی که  از فرهنگ های مختلف بار گشوده بودند تا جسم و جان خسته را  صفا بخشند.

کاروان ها حکم بازار هفتگی کنونی (5شنبه بازار)  را  نیز داشتند وقتی کاروانی وارد شهر و یا روستا می شد در ابتدای  میدان، کالای خویش را نمایش می داد و مردم شهر از کوچه و محله ی دور و نزدیک برگِرد کاروانِ تازه وارد، حلقه می زدند و مایحتاج خود را خریداری می کردند.

ولی مسافر فعلی که گویی حق انتخاب همسفرش را ندارد ناخواسته با کسانی همسفر می شود که نمی داند کیست و مقصدش کجاست و چه گویش و آداب و رسومی دارد!

  مسافر آن زمان،گرچه غریب بود ولی غریب نوازانی بودند که با افتخار مهمان را حبیب خدا می دانستند و  پذیرایش می شدند.

مسافر از راه رسیده، دلش از هر گونه استرس غم و غصه های زمانه خالی بود  زیرا در بار اندازها سفره ی  دل می گشود و دلش را از گفته و ناگفته ها خالی می کرد و چون جمع برایش غریبه نبود  هرکس حرف هایی از آداب و رسوم خود و شهر و دیارش  می گفت.

 مسافر هرکجا بود مهمان بود و اهالی یک روستا یا شهر میزبانِ او بودند، مردمانِ آبادی دلی آباد داشتند و گشاده دست و گشاده رو بودند از این رو مهمان، احساس غربت نمی کرد، همه ی این خوبی ها و صدها خوبیِ دیگر وجود داشت ...  تا این که به یُمن و مبارکیِ عصر جدید سفرها  هوایی شد و دل ها زمینی!...

ادامه دارد