سفرنامه ی قاسم ملا در محرم 1397(3)
از تفاوت سفرهای دیروز و امروز نوشتیم که مسافر آن زمان پس از بازگشت از سفر، تا ماهها حرف ها و خاطره هایی از قلعه ها و روستا ها و آداب و رسوم و میهمان نوازی های مردمانی می گفت که در سر راهش قرار داشتند گاهی همچنان که سوار بر چهارپا به سوی مقصد می تاخت به طور اتفاقی و بدون دعوتِ قبلی، وارد مراسم عروسیِ روستای بین راه می شد و یا در روستایی دیگر بر حسبِ اتفاق در مراسم عزای از دست رفته ای شرکت می کرد که هیچ شناختِ قبلی از آن ها نداشت، مسافر آن دوره گرچه مدرک تحصیلی نداشت ولی با سواد بود از این رو با فرهنگ های مختلف انس و رابطه بر قرار می کرد ولی اکنون چنین نیست زیرا هیچکس نسبت به هم احساس همدلی و خویشاوندی و دوستی و همنفس بودن نمی کند مردمان این عصر و زمانه چه در سفر باشند و یا در حضر، نسبت به خود و همنوعانشان احساس بیگانگی می کنند!، مسافر کنونی چشم بسته می رود و چشم و گوش بسته بر می گردد...
وقتی مرا بر مرکبی شبرو (ماشین یا قطار) می نشانند آنچه می بینم سیاهی و تاریکی است از میان آن همه شهر و روستا عبور می کنم بی آن که از نام و نشان و تمدن آن دیار چیزی بدانم ازمعابر و گذرگاه ها عبور می کنم و از آن طرفِ آبگینه و شیشه این جسم شفاف، مردمانی را نظاره می کنم که سر در کار خود دارند بی آنکه ...
ادامه دارد