شعر بهمن آباد شهر دیروز
ز روی رفتگان دارم خجالت
که بنویسم ز اوضاع ولایت
به روز و ماهها کردم تحقیق
نوشتم آنچه تاریخ کرد تصدیق
تمام آنچه خواندم و شنیدم
به یک راه و به یک مقصد رسیدم
همه مجموعه ی تاریخ و اسناد
گواهند شهر، بوده بهمن آباد
که چون بهمن نمود آن شهر بنیاد
بنامش ثبت گردید بهمن آباد
نه من گویم که در آثار اجداد
نشان از شهر دارد بهمن آباد
که بهمن،زاده ی اسفندیار است
خودش هم شاه و هم بنیانگزار است
چو شهر بهمن آباد گشت دایر
نبود آنجا زمین خشک و بایر
فزون بر کِشت و زرع و دامداری
بسی رونق گرفت راه تجاری
ره ابریشم از چین تا به توران
ز راه هند و بلخ و خاک ایران
تعامل داشتند با بهمن آباد
که راهش امن بود و شهرش آباد
اگر چه شهر شد در جنگ ویران
ولی شد بیشه ی شیر و پلنگان
همیشه ظلم و ظالم در تباه است
به دنیا و به عقبا رو سیاه است
کجا رفت آن همه لشکر کشی ها
هجوم و کشتن و نا مردمی ها
شب هنگام مردمان آواره کردند
به تاریخ نام خود آلوده کردند
اگر چه شهر بهمن رفت بر باد
ولی جای دگر گردید آباد
به روستا باز دوباره جمع یاران
درخت ها کاشتند در باغ و بستان
قلم هم می کشد گویا خجالت
که بنویسد ز باغ های ولایت
که بین این همه بستان آباد
نبینی باغ سبز در بهمن آباد
قنات این پیر و این یار وفادار
اگر چه شد به درد سیل گرفتار
ولی می جوشد و آید ز مجرا
رسانَد آب را تا قلب صحرا
تمام روز و شب بی وقفه جوشید
ولی باغات کنار آب خشکید
خوشا بهمن که کاریز را بنا کرد
بدا بر آنکه کاریز را فنا کرد
خوشا آنکه نهالی بر زمین کرد
بدا آنکه درختی از زمین کَند
به روز حشر، کسانی رستگارند
که در دنیا نهالی را بکارند
خداوندا به قاسم لطف فرما
فرستد توشه ای از بهر فرد